صبح بخیرخداجان!

بیالبخنبزنیم،بدون انتظارهیچ پاسخی از دنیا

قوی کسی است که نه منتظر می ماند کسی خوشبختش کند،ونه اجازه می دهد کسی بدبختش کند.

 

[ جمعه 20 شهريور 1394برچسب:,

] [ 22:27 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ جمعه 2 مرداد 1394برچسب:,

] [ 9:46 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ جمعه 2 مرداد 1394برچسب:,

] [ 9:45 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ چهار شنبه 10 تير 1394برچسب:,

] [ 6:42 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ چهار شنبه 10 تير 1394برچسب:,

] [ 6:42 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ سه شنبه 26 خرداد 1394برچسب:,

] [ 16:26 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ سه شنبه 26 خرداد 1394برچسب:,

] [ 16:25 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

مي خواهم برگردم به روزهاي کودکي آن زمان ها که :

پدر تنها قهرمان بود...

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه ميشد..

بالا‌ترين نــقطه ى زمين، شــانه هاي پـدر بــود..؛

بدتـرين دشمنانم، خواهر و برادر هاي خودم بودند..

تنــها دردم، زانو هاي زخمي ام بودند؛

تنـها چيزي که ميشکست، اسباب بـازيهايم بـود..

و معناي خداحافـظ، تا فردا بود...!

پرورش افکار

[ دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:,

] [ 10:38 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

 

شخصيت افراد با گروه خوني آنها در ارتباط است.

    Oگروه خوني    

افراد داراي اين گروه خوني از نظر شخصيتي اجتماعي ،سالم و اذ نظر روحي، قوي و هدفدار بوده و در دوستي....

Aگروه خوني 

اين افراد سازمان دهنده ، مطيع و درعين حال نيرومن هستند. به فعاليت هاي گروهي....

Bگروه خوني

اين افراد به خوبي مي توانند خود را با محيط وفق دهند. رك،حساس،داراي پشتكاروغيرقابل....

ABگروه خوني

در شرايط و موقعيت هاي پيچيده و سخت ،اغلب به آرامي صحبت مي كنند.منطقي،رمانتيك،خلاق،حسابگر،صادق،محافظه كار و....

وبلاگ پرورش افکار

 


ادامه مطلب

[ دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:,

] [ 10:31 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

زمانه عجيبي است!

 برخي مردمان امام گذشته را عاشقند؛

 نه امام حاضر را ... 

 مي داني چرا؟

 امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسير مي كنند

 اما امام حاضر را بايد فرمان برند!

 و كوفيان عاشورا را اينگونه رقم زدند...

                  "سيد شهيدان اهل قلم سيدمرتضي آويني"

وب بی پلاک

[ دو شنبه 21 ارديبهشت 1394برچسب:,

] [ 9:29 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

12 اردیبهشت امسال من 1ساله شدم.الان یک ساله که یه وبلاگم.ولی نتونستم جشن بگیرم.امروز برای خودم جشن گرفتم.

 

تولدت مبارک وبلاگ کوچولوی من.بزودی قراره پابگیری.

 

[ دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:,

] [ 8:51 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:,

] [ 8:50 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

؟

به توکل نام اعظمت

حالا اسلام چی میگه؟شاید از اسلام همیشه همینا رو به ما یاد دادند: حجاب، نماز. و خداییش من یکی که فکر می کنم وقتی میگن طرف مسلمونه یعنی هم نماز میخونه هم حجابش کامله. ولی من یه بار بی خیال حرف همه شدم.توچی تا خالا بی خیال حرف مامان، بابا، این حاج آقا و اون حاج اقا رفتی خودت قرآن رو باز کنی؟ تا حالا سوره نساء یا نور رو خوندی؟حجاب فقط بخشی از نور است بانو؛ بقیه آیات همه از حق تو گفته اند؛ از حق نفقه ات.از اینکه حق داری سالم زندگی کنی، همسرت فقط مال تو باشد، نگاهش پی این و آن نباشد.حق داری در اجتماع باشی. از ثروت بهره مند باشی. قرآن به خاطر تو، بانوی من، می پرسد:« به کدامین گناه زنده به گور شدند؟»

 

همین اسلامی که این روزها همه مان زنجیر پابندی می بینیم که دارد خفه مان می کند، قدرت شکوفایی را از ما گرفته، همین اسلام در روزگاری که زنان را به جرم زن بودن زنده به گور می کردند ( می دانی چرا؟ چون زن مایه خفت خفت دانسته می شد.اگر اسیر می شد به عنوان رقاصه یا عروسک بواهوسان از این رقاص خانه به آن میخانه برده می شد.) به من هویت بخشید، مرا بانو خطاب کرد.سرورم را فاطمه(سلام الله علیها) قرار داد. اسلام زن را وارد اجتماع کرد؛خدیجه را درشعب ابی طالب بزرگ کرد و فاطمه را مادر پدرش خواند. سمیه را تا آنجا پیش برد که زیر گرمای آفتاب سوزان عربستان، سنگ بر قفسه سینه گفت احد و پرواز کرد.زن را تا پشت جبهه های جنگ برد و گاهی نیزه بدستش داد و گاهی چاقوی جراحی تا پابت کند زن هم می تواند مثل مرد بجنگد و در جنگ موثر باشد.اسلام از زن دختر ساخت، همسر ساخت و مادر ساخت.دختری که پدر وقتی از بیرون می آید، به خصوص زمانی که دستش پر است ابتدا باید به او توجه کند. همسری که به گفته ی حضرت رسول نشستن مرد در کنارش، پیش خداوند دوست داشتنی تر از اعتکاف و شب زنده داری است. و مادری که بهشت با این همه عظمتش زیر پای اوست.

 

اسلام دختر را ریحانه خواند. در ایران به جز زمان کوروش هیچ زمان دیگری مثل دوران ایلامی ها برزن ارج و قرب نمی نهادن.تاجایی که نام بزرگ فرزند را از مادر برمی گزیدند.تا اینکه اسلام آمد.و اسلام هرچه سخته گرفته به خاطر این بوده که نگران دل من دختر است.نگران اینکه زبان هرزه گرگ صفتی قلب بزرگ دریایی ام را بشکند.( این خصلت گرگ است که می شکند و می رود.هیچ وقت گوسفند را باخود نمی برد.) نگران اینکه خارهای غریبه گلبرگ های لطیفم را خدشه دارکنند.اسلام برای زن قیام کرد.

 

می خواهی بدانی در برخی از ایالت های آمریکا چه برخوردی با زنان می شود؟ در یکیشان مرد حق دارد هفته ای یکبار همسرش را بزند به شرط اینکه چرم نباشد. در دیگری حق دارد ماهی یکبار همسرش را بزند به شرط اینکه عرضش بیشتر از سه اینچ نباشد.و در ان یکی حق دارد ماهی یکبار همسرش را بزند بدون هیچ شرطی.دل آدم می گیرد وقتی فکر می کند چنین قانون خفت باری برای مقام همسر، مادر، که در آیین اسلام باید زر گرفت از سر تا پایشان را در کشور مدعی حقوق بشر اجرا می شود. در اسلام مرد حق ندارد دست روی همسرش بلند کند.فقط اجازه دارد او را طلاق دهد آنهم طبق شرایطی که درقرآن آمده.یعنی اگر همسرش زنا کار بود و... و اگر مردی خلاف قانون بانوی منزلش را بزند زن حق دارد نزد قاضی دادخواهی کند.اسلام به مرد می گوید: به همسرت بگو که دوستش داری. یعنی میداند نیاز زن است که حتی اگر میداند همسرش دوستش دارد از زبان خودش هم بشنود. این گفته مرد به مسرش که دوستت دارم هیچ گاه از قلب او بیرون نمی رود و اعتماد به نفس فوق العاده ای به او می دهد.

 

[ دو شنبه 31 فروردين 1394برچسب:,

] [ 9:37 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ جمعه 21 فروردين 1398برچسب:,

] [ 5:20 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

سه حرفیه از همه چیز هم برتر

توی یک جمع نشسته بودم بیحوصله بودم

طبق عادت همیشگی مجله را برداشتم ورق زدم مداد لای آن را برداشتم

همینکه توی دلم خواندم سه عمودی

یکی گفت بگو بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه ، از همه چیز برتر است

حاج آقا گفت : پول

تازه عروس مجلس گفت : عشق

شوهرش گفت : یار

کودک دبستانی گفت : علم

حاج آقا پشت سر هم گفت : پول اگه نمیشه طلا ، سکه

گفتم : حاج آقا اینها نمیشه

گفت : پس بنویس مال

گفتم : حاج آقا بازم نمیشه

گفت : جاه

خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه

دیدم ساکت شد

مادر بزرگ پیر گفت :عمر

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار

محسن خندید و گفت : وام

یکی از آن وسط بلند گفت : وقت

یکی گفت : آدم

دوباره یکی گفت : خدا

خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش

اما فهمیدم تا همه شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید

باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی بدون آن همه چیز بی معناست

هرکس جدول زندگی خود را دارد هنوزبه آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم،،،،،،،

شاید کودک پابرهنه بگوید کفش

کشاورز بگوید برف

لال بگوید حرف

ناشنوا بگوید صدا

نابینا بگوید نور

و من هنوز درفکرم فکر

[ سه شنبه 4 فروردين 1394برچسب:,

] [ 7:12 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ سه شنبه 4 فروردين 1394برچسب:,

] [ 7:11 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ یک شنبه 17 اسفند 1393برچسب:,

] [ 22:58 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ شنبه 13 دی 1393برچسب:,

] [ 5:47 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

[ شنبه 13 دی 1393برچسب:,

] [ 5:46 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

 چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب

 دل سنگ شده آب ، از این ناله‌ی جانکاه

 زنی مویه کنان ، موی کنان

 خسته، پریشان، پریشان و پریشان

 شکسته ، نشسته‌ ، سر تربت سالار شهیدان

 شده مرثیه خوان غم جانان

 همان حضرت عطشان

 همان کعبه‌ی ایمان

 همان قاری قرآن ، سر نیزه‌ی خونبار

 همان یار ، همان یار ، همان کشته‌ی اعدا.

 کاروان می رسد از راه ، ولی آه

 نه صبری نه شکیبی

 نه مرهم نه طبیبی

 عجب حال غریبی

 ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی

 ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی

 ز داغ غم این دشت بلاپوش

 به دلهاست لهیبی

 به هر سوی که رفتند

 نه قبری نه نشانی

 فقط می وزد از تربت محبوب

 همان نفحه‌ی سیبی

 که کشانده ست دل اهل حرم را.

 کاروان می رسد از راه

و هرکس به کناری

 پر از شیون و زاری

 کنار غم یاری

 سر قبر و مزاری

 یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته

 به دنبال مزار پسر فاطمه رفته

 یکی با دل مجروح

 و با کوهی از اندوه

 به دنبال مه علقمه رفته

 یکی کرب و بلا پیش نگاهش

 سراب است و سراب است

 دلش در تب و تاب است

 و این خاک پر از خاطره هایی ست

 که یک یک همگی عین عذاب است

 و این بانوی دلسوخته‌ی خسته رباب است

 که با دیده‌ی خونبار و عزاپوش

 خدایا به گمانش که گرفته ست

 گلش را در آغوش

 و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:

 »گلم تاب ندارد

 حرم آب ندارد

 علی خواب ندارد»

 یکی بی پر و بی بال

 دل افسرده و بی حال

 که انگار گذشته ست چهل روز

 بر او مثل چهل سال

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,

] [ 23:56 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

اسمِ بازیِ من و خدا زندگی ست

هیچ چیز، مثلِ بازیِ قشنگِ ما عجیب نیست

بازی ای که ساده است و سخت،

مثلِ بازیِ بهار با درخت

با خدا طرف شدن کارِ مشکلی ست،

زندگی

بازیِ خدا و یک عروسکِ گِلی ست

 

[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:,

] [ 9:31 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

پو؛ فرزند مجازی شما


پو، یكی از محبوب‌ترین بازی‌های موبایل است كه توسط پل سلامه لبنانی 24 ساله طراحی شده و بین بازی‌ها جزو یكی از ركوردداران است. این بازی در تمام كشورهای دنیا متداول است اما از نظر تعداد علاقه‌مندان به آن، ایران در رتبه سوم قرار دارد.


محبوبیت این موجود كوچك و عجیب، مرز سنی و جنسیتی را شكسته است. پو یک موجود قهوه‌ای عجیب و غریب با چشم‌های بزرگ است که روی صفحه های تبلت یا گوشی، آرام ایستاده و نگاهمان می‌کند. این بازی رسانه‌ای نه چندان جدید، این روز ها حتی در گوشی‌ها و تبلت‌های بسیاری ازبزرگسالان جا خوش کرده است.

در تعریف بازی پو و در هنگام خریداری آن با این نوشته مواجه خواهیم شد: "پو دوست‌داشتنی ما، یک موجود کوچک زنده است که در موبایل شما زندگی می‌کند. فرقی نمی‌کند اندروید، ios یا بلک ‌بری داشته باشید، خوشبختانه می‌تواند خود را به خوبی با محیط وفق دهد و نیازی هم به سیگنال‌های قدرتمند مودم شما ندارد! "

اثرات رسانه ای بازی پو

 اگر در گذشته بیشتر نسبت به تاثیر بازی‌های رایانه‌ای بر کودکان و نوجوانان نگران می‌شدیم، امروز این خطر گسترده‌تر شده و ابعاد وسیعی در خانواده‌ها پیدا کرده است. اگر در قدیم برخی بازی‌های رایانه‌ای باعث رواج مفاهیم ضدمعنوی و خشونت می‌شد، امروز باید از بازی‌های آرامی‌ که به ظاهر هیچ‌کدام از آسیب‌های بازی‌های اکشن و خشن را ندارند، هم ترسید. بازی‌های آرامی‌ که فرد را (در هر گروه سنی و تحصیلی و در هر جایگاه اجتماعی) تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و خطرشان کمتر از بازی‌های خشونت‌آمیز و تأثیرگذار اکشن نیست. طبق تحقیقات، افرادی که وابسته به این بازی‌ها می‌شوند، درون گرا شده و در جامعه منزوی و رفته‌رفته در برقراری ارتباط اجتماعی واقعی کم‌تمایل یا ناتوان می‌شوند.

مخاطبان بازی پو چه کسانی هستند؟!

شاید برای تان جالب باشد بدانید که هر کس با هر تحصیلات و سن و جنسیتی، یک بچه قهوه‌ایِ نیازمند به رسیدگی و توجه در گوشی یا تبلتش دارد و در برابر او احساس مسئولیت می‌کند؛ نکته جالب این است که حتی بعضی سالمندان هم به این بازی روی آورده‌اند. طبق آمار، روزانه 320-260 هزار نفر این بازی را به صورت رایگان دریافت می‌کنند.

پو یک بازی‌ آرام عاشقانه است که با تکیه بر احساسات و وابستگی انسان‌ها به موجوداتی که دوستشان دارند طراحی و ساخته شده است. واقعی شدن «پو» و راه یافتن او به زندگی و احساسات‌ افراد نشان می‌دهد که هدف‌گذاری و برنامه‌ریزی طراح و سازنده، بسیار دقیق و موفق بوده است

یک بازی رسانه ای موفق

در دنیایی که تکنولوژی بازی‌های رایانه‌ای هر روز پیشرفته‌تر و پیچیده‌تر می‌شود و با قدرت هر چه تمام‌تر، محصولات را با گرافیک بالا و داستان‌های جذاب و رنگ و لعاب فراوان به مخاطبین خود عرضه می‌کند، گُل کردن بازی‌های آرام و بی‌دغدغه، کمی ‌عجیب و قابل تأمل به نظر می‌رسد.

براساس نظریه‌های علم ارتباطات، بازی‌های رایانه‌ای در دنیای امروز نوعی رسانه نوین هستند. این رسانه‌های نوین، علاوه بر تأثیرگذاری و فرستادن و دریافت پیام از سوی مخاطب، وظیفه بزرگ دیگری هم دارند. این وظیفه، تلاش برای ماندگاری است. هر چه یک رسانه ماندگارتر باشد و بتواند مخاطب را مدت زمان بیشتری از آن خود کند، موفق ‌تر خواهد بود. سازندگان بازی پو به این هدف دست یافته‌اند و چنان در لایه‌های زندگی فرد وارد می‌شوند که بعد از مدتی خود فرد هم متعجب می‌شود که چطور شد که موجود صفر و یکی بی‌جان، توانست بخش عمده‌ای از احساسات او را به خودش معطوف کند!

بازی پو یک بازی‌ آرام عاشقانه است که با تکیه بر احساسات و وابستگی انسان‌ها به موجوداتی که دوستشان دارند طراحی و ساخته شده است. واقعی شدن «پو» و راه یافتن او به زندگی و احساسات‌ افراد نشان می‌دهد که هدف‌گذاری و برنامه‌ریزی طراح و سازنده، بسیار دقیق و موفق بوده است.

یک فرزند مجازی!

این روزها بازی پو در سرتاسر جهان به قدری محبوبیت پیدا کرده است که حتی برخی افراد عکس او را روی بدن خود تاتو کرده‌اند! در ایران نیز این بازی علاقه مندان و شیفتگان بسیاری دارد. برخی از نظرات مخاطبان این بازی گواه این مدعاست:

"کی می دونه پو چطوری می تونه ازدواج کنه؟ دلم می خواد بچه مو توی لباس دامادی ببینم!

وقتی سیر شده و می خوام بهش غذا بدم و اون می گه: «نه» دلم می خواد بپرم توی تبلت بغلش کنم!

من خودم یه پسر دارم برای همین پوی دختر انتخاب کردم. دخترا بابایی هستن آخه. پوی من هم خودشو برام لوس می کنه و منم نازشو می خرم."

پو این روزها فرزندخوانده بسیاری از خانواده ها شده و بسیاری از افراد به اندازه ای درگیر این بازی مجازی شده‌اند که زندگی واقعی خود را فراموش کرده‌اند. در مسیر بزرگ شدن پو، والدینش حاضر به هر کاری می‌شوند. در حقیقت بازی پو، برای جامعه غرب و جبران نداشتن فرزند برای کسانی است که می خواهند حس فطری والد بودن را تجربه کنند. اما این روزها در برخی از خانواده های ایرانی که فرزند واقعی نیز وجود دارد، فرزند فراموش می‌شود چرا که فکر و ذهن زن و مرد می‌شود این «فرزند مجازی»!

بازی و سبک زندگی

بازی ها نیز هم چون سایر رسانه ها بر سبک زندگی مخاطبان خود، تاثیر می گذارند. بر خلاف رسانه های دیگر، افراد در بازی ها به طور مستقیم تجربه می کنند و در آن زندگی می کنند. به همین دلیل است که تاثیر پذیری افراد از بازی های در زمینه سبک زندگی، بسیار زیاد است.

در بازی پو از ارتباطات خانوادگی و خویشاوندی خبری نیست و فردگرایی ترویج‌ شده در این بازی، احساس نیاز برای یافتن دوستان و خدمت به هم‌نوعان را پدید نمی‌آورد. گویی در میان نیازهای پو، بازی با کودکان دیگر نیز جایی ندارد.

یکی از نکات قابل تامل در بازی پو غربی بودن آن است. برای مثال هنگام خرید غذا برای پو، این بازی امکان انتخاب از پنج نوع غذا را که عمدتا فست فود و غربی هستند، به فرد می‌دهد. شگفت آنکه بهای هر یک از مواد غذایی همانند بهای واقعی آن است. از طرفی، در قسمت تن‌پوش‌های پو، دو گزینه آخر مخصوص مناسبت‌های کریسمس و‌ هالووین است که سبک زندگی غربی را به یاد می آورد. مصرف‌گرایی هر چه بیشتر و امتیاز بیشتر گرفتن برای داشتن پول بیشتر و به دنبال آن خرج کردنش، این ‌بار از طریق رسانه به نام بازی وارد عمل شده است.

در پایان باید گفت که علیرغم کارکرد های منفی ذکر شده، بازی پو کارکردهای مثبتی همچون افزایش احساس مسئولیت‌پذیری را نیز با خود به همراه دارد. به این نکته نیز باید توجه داشت که یکی از عوامل مهمی که منجر به تاثیرگذاری منفی از سوی رسانه ها بر روی مخاطبان می شود، ناشی از پایین بودن سواد رسانه ای مخاطبان است. بازی ها نیز از این قاعده مستثنی نیستند. عدم آگاهی و سواد رسانه ای و در نتیجه افراط و زیاده روی در استفاده از بازی ها و غرق شدن در آن، تاثیرات منفی بسیاری را با خود به همراه خواهد داشت. از این رو لازم است که به بازی ها تنها از جنبه سرگرمی نگاه نکنیم؛ بلکه همواره کارکردهای رسانه ای آن را نیز مد نظر داشته باشیم.

 

 

زهرا مجد

[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:,

] [ 9:28 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

نمی دونم تاحالادلتون خواسته به یه جایی بریدکه دست هیچ کس بهتون نرسه؟یه جزیره دور افتاده؛تک تنها؛بدون افرادی که وجودشون رو دوست داریدو در عین حال براتون ازاردهنده هستند.بدون وجود همه اونایی که دلتون رو شکستند.همه اونایی که دوستون دارند.پیش دیگران از خوبیهاتون میگن غافل از اینکه دارند براتون دردسر درست میکنند.بدون وجود ادمهای عاقلی که مشاوره های خیلی خوبی میدن ولی اغلب سخنانتون رو-شده یک دهمش- اشتباه درک می کنند.بدور از همه انتظارات و توقعات.خودت باشی و خودت؛ خودی که خودش را شناخته، خودی که در تنگنای محبوس دنیا به نخ زندگی آویزان شده وتنها گره ای به نام خدا نگهش داشته است. و حال که این خود ،خود را شناخته دیگر شده خدا.دیگر خود نیست؛آویزان نیست.در حبس نیست.خودی حالا دیگر تنها نیست؛خداست.پرواز کرده.سبک شده.شده گره؛ گره برای نگه داشن همه انهایی که به همین یک نخ وصل اند.هیچ ندارند جز این نخ. و وای از روزی که گره باز شود.وای از روزی که خدا گم شود.وای از روزی که نخ نازک تر از تارموجدا شود. می افتی ته ته این چاه؛ چاه عمیقی است دنیا!اگر افتادی، اگر گره ات باز شد،اگراگر شکستی... دیگر بالا امدن سخت است. دوباره زندگی یافتن سخت است.و گره زدن دوباره این نخ سخت تر. گره زدنش دو انگشت نمی خواهد.باید ار ان عمق اول یک نور پیداکنی تا بتوانی اطرافت را ببینی؛ باید دوباره باور از دست رفته ات را بازیابی.اولین جای که میتوانی پایت را به ان گیر دهی و دستت را تا قدم دوم را برداری پیداکن.امیدت را پیداکن.نگذار هیچ گاه امیدت نا امید شود.بعد ایمان بیاور به امید و باورت. سومین سنگ انتخاب است. و تو در نهایت باید اسباب بسیاری از ان عمق تا رسیدن به دهانه جمع کنی که همه انها می شوند وجودت.وجود به کمال دست یافته ات.حال این وجود تا جایی قدرت دارد که گره ای محکم تر از گرخ قبل بزند.بشود گره؛خودش، خود خودش.چون باور،امید ،ایمان،انتخاب، صداقت، عشق،ایثار،بخشش، مهر.... و در نهایت وجود دارد.

گاهی دلم می خواهد در یک جزیره بودم.تنهای تنها.فقط خدا را داشتم و صدای دریا را، و طلوع و غروب ساج سرخ خدا، و یک اسب را؛بدون حضور هیچ ادمی از ادم های اطرافم، انهایی که دروغگویند،دغل بازند، دو رویند،حیله گر و مکاراند، عشق به محیط،بوییدن هوا،لمس طبیعت و چشیدن روزانه طلوع را از یاد برده اند.از انهایی که که زباله ریختن( به خصوص ته سیگار) در محیط زنده زندگیشان،برایشان شده عادت.

[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:,

] [ 9:26 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

ز اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت، مگر نامه بیچارگان واب ندارد؟(عجل علی ظهورک)

[ یک شنبه 25 مرداد 1393برچسب:,

] [ 1:45 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

نگو وقت نداری تو دقیقا همان تعداد ساعت در روز دراختیار داری که پاستور، میکل آنژ و لئوناردو داوینچی در اختیار داشتند.

[ یک شنبه 22 مرداد 1393برچسب:,

] [ 1:44 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

مدرسه:سه سیب داریم.دوتای دیگر از ستاره می گیریم.حالا چند سیب داریم؟

مشق شب: اگر یک هنوانه سه کیلویی را بین 5نفرتقسیم کنیم، به هریک چه مقدار میرسد؟

امتحان:سعید 12 موز دارد.قطار او 7دقیقه تاخیر دارد، وزن خورشید را حساب کنید؟

[ یک شنبه 21 مرداد 1393برچسب:,

] [ 1:43 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

خودتان را باهمه وجود باور کنید.بدانید قدرتی درون شما وجود دارد که از هر مانعی بزرگتر است.شما می توانید

[ یک شنبه 20 مرداد 1393برچسب:,

] [ 1:41 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

من مسئول آن چیزی هستم که می گویم نه چیزی که تو برداشت می کنی.

[ یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,

] [ 1:39 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

کعبه جانهابه شوق آمد      به شور آمد

سرور و مولا علی آمد        ولی آمد

نور علی نور که نور آمد       سرورآمد

نور ولایت علی آمد           علی آمد

ای عشق تویی ولی خاتم       ای نام تو رمز اسم اعلم

ای لطف تو ابر بهاری             ای قهرتوذوالفقاری

            این حرف به روزگارجاریست:

کعبه جانهابه شوق آمد       به شور آمد

سلام به همه دوستان،به خصوص هم کلاسی های گلم و خانم پیرمرادیان!

عید همه مبارک!

آقای نادری(معاون)،آقای نادری (آشپز) و آقای سلطانی،آقای رشیدی(معاون)،وآقایان آصفی(شیمی و معماری)وشیراحمدی(فیزیک)،

آقای روشن و آقای صید زاده روزتون مبارک!

 

[ سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 22:14 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

 

معلم خوب کسی است که سه «اچ» را به کارگیرد:

 

(hed.hand.heart)

 

هفته معلم مبارک!

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 4:28 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

 

چه جانی

چه نقشی

چه نفسی

که خود ولی عشق بود

و استاد معلمش.

نوری که از کنار ما گذشت بی محابا.

شهادت امام هادی -علیه السلام- را به همه عزیزان تسلیت می گوییم.

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 4:27 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

 

 

چگونگی اتخاب راه اینده

انسان از لحظه ای که پا به عرصه وجود میگذارد نیازمند کمک و یاری دیگران است.در هر مقطع از زندگی به مقتضیات ان دوران و به منظور کسب موفقیت های تحصیلی و اتخاذ تصمیم برای انتخاب شغل و حرفه مناسب محتاج راهنمایی است.امروزه دامنه تحولات جامعه،پیچیدگی روز افزونی یافته و گسترش فن و دانش، تعداد مشاغل، رشد و جابجایی جمعیت، مستلزم این است که انش آموزان عزیز،آگاهانه و با یک برنامه ریزی صحیح در اتخاب راه آینده تلاش کنند.

ما و مشاور محترم مدرسه از امروز سعی داریم با توکل برخدا به معرفی برخی رشته ها بپردازیم.

اهمیت داشتن هدف و برنامه ریزی در زندگی:

داشتن هدف در زندگی باعث تحرک و انگیزه شده و موجب تلاش برای رسیدن به آن می شود.هدف مهمترین رکن در زندگی و قصد نهایی برای ایجاد هماهنگی لازم در فعالیت هاست.و احتمال موفقیت را به خصوص در امر تعلیم و تربیت افزایش می دهد.

در تعیین هدف:

1.هدف باید واقعی،قابل دسترسی و به دور از خیال پردازی باشد.

2.فرد از توانایی و استعداد رسیدن به آن برخوردار باشد.

3. رسیدن به هدف تدریجی باشد.( این سه عامل ضروری اند.)

هدف کلی زندگی عبارت است از مجموعه فعالیت هایی که از انسان،فردی باهویت، دارای اعتماد به نفس،مسئولیت پذیر،والا و مفید بسازد.

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 4:26 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

 

هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم، به مشکل بگو یه خدای بزرگ دارم.

(از امروز امتحان کن،معجزه میکنه.)

دوست داشتن بهترین شکل مالکیت و مالکیت بدترین شکل دوست داشتنه.

از امروز شروع کن،آره از همین امروز:

خوب گوش کردن را یادبگیر،گاهی فرصت ها خیلی آهسته در می زنند.

مهم بودن خوب ولی خوب بودن خیلی مهم تره.

وقتی از شادی به بالا می پری مواظب باش کسی زمینو از زیر پاهات نکشه.

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 4:25 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

فکر کردن به گذشته، مانند دویدن دنبال باد است.

باد می وزد؛ انتخاب با توست،می توانی در مقابلش دیوار بسازی،می توانی هم آسیاب بادی.   

امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت  غنیمت شمار، شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد!!!!!!  اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد، صدای آب هرگز زیبا نخواهدبود.

کسی را که امیدوار است هیچگاه ناامید نکن!شاید امید تنها دارایی او باشد.

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 4:24 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

 

در این راه طولانی که ما بی خبریم

و چون باد می گذرد

بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند.

خواهش می کنم! مخواه که یکی شویم ، مطلقا

مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم

و هرچه من دوست دارم ، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد

مخواه که هردو یک آواز را بپسندیم

یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را،

و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رو یاهامان.

هم سفر بودن و هم هدف بودنف ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.

و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است.

عزیز من!

دو نفر که عاشق اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده،

واجب نیست هردو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند

اگر چنین حالتی پیش بیاید باید گفت که یا عاشق زائد است

یا معشوق و یکی کافی است.

عشق از خودخواهی و خودپرستی ها گذشتن است اما، این سخن به معنی تبدیل شدن به دیگری نیست.

من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در« حضور» است نه در محو و نابود شدن در دیگری

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 4:23 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

« به نام او وبه سوی او»

 

خدایا! بحران زده ام،نمی دانم به کجاروکنم! به چپ وراست رومی کنم، به پس

پیش رومی کنم وفقط ظلمت رامی بینم، به درون رومی کنم ستاره ای  می بینم.      توآن ستاره ای، واگرتوبامنی، درون من، کنارمن، هیچ نیرویی دراین دنیانمی تواند شکستم دهد. هیچ وقت تنهایم مگذار.

 

پروردگارا! عاشقم کن تاهرروزاززندگی ام پیشکش عشقی باشد به تو. باداتوهمراه نادیده ی من درتمامی جاده های زندگی کنارم باشی.

 

معبودم! هنگامی که ازتودورم بی قراروبی تابم. درجست وجوی توبارهاوبارها

اسیردام های نفس می شوم. برمن رحمت آرومرانزدیک خودنگهدار.

 

معشوق من! نه درپی ثروت سلیمانم ونه درجست وجوی قدرت پیغمبران، نه چون

زلیخا خواستارلذت دنیایم ونه دنبال آسایش آن دنیا چونان که یوسف می طلبید. من

نیازمند توام فقط تو.

 

 

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود؛

واین یعنی زندگی!لبخند

پس دیگه نگو زندگی اجبار است!     

سلام ! خیلی خوش اومدین!

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1398برچسب:,

] [ 4:18 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

در یکی روز عجیب، مثل هر روز دگر، خسته و کوفته از کار، شدم منزل خویش، منزلم بی غوغا، همسر و فرزندانم چند

روزی است مسافر هستند، توی یک شهر غریب.

فرصتی عالی بود،  بهر یک  شکوه تاریخی پردرد از او...... .

پس به فریاد بلند، حرف خود گفتم من:

با شما هستم من،        خالق هستی این عالم و آن بالاها ...!    من چرا آمده ام روی زمین؟     شده ام بازیچه؟     که

شما حوصله تان سرنرود؟ بتوانید خدایی بکنید؟      و شما ساخته اید این عالم، با همه وسعت و ابعاد خودش، تا به ما

بنمائید، قدرت و هیبت و نیروی عظیم خودتان؟؟؟

هیبتا ، ما همگی ترسیدیم ! به خداوندیتان تنمان میلرزد... ! چون شنیدیم ز هر گوشه کنار ، که شما دوزخ سختی

دارید، ... آتشی سوزنده و عذابی ابدی!  وشنیدم اگر ما شب و روز، ز گناه و ز سر پیچی خود توبه کنیم، چشممان

خون ببارد و بساییم به خاک درتان پیشانی، و به ما رحم کنید، و شفاعت باشد و صد البته کمی هم اقبال، حور و

پردیس و پری هم دارید .... تازه غلمان هم هست، چون تنوع طلبی آزاد است!

من خودم میدانم که شما از سر عدل، بخت و اقبال مرا قرعه زدید، همه چیز از بخت است! شده ام من آدم، اشرف

مخلوقات(راستی حیوانات هر چه کردند ندارد کیفر؟)،    داشتم خدمتتان میگفتم : قسمتم این بوده، جنس من مرد

شده، آمدم من دنیا مرز سال دوهزار. قرعه ام این کشور وهمین شهر و دیار، پدرم این بوده، که به من گفت :« پسر،

مذهبت این باشد! راه و رسم و روشت این باشد!» سرنوشتم این بود. جنگ و تحریم و از این دسته نعم.... !    هر

چه شد قرعه من این آمد!

راستی باز سوالی دارم؛ بنده را عفو کنید: توی آن فرعه کشی، ناظری حاضر بود؟       من جسارت کردم،آب هم کز سر

من بگذشته، پاسخی نیست ولی می گویم؛ من شنیدم که کسی می گفت:« چشم تنها ز خودش بی خبر است. چشم را

آینه ای میباید، تا خودش را دریابد، تا بفهمد که چه رنگی دارد، تا تواند ز خودش لذت کافی ببرد.»                 عجبا

فهمیدم، شده ام آینه ای بهر تماشای شما ! به شما بر نخورد! از تماشای قد و قامتتان سیر نگشتید هنوز؟ ظلم و

جور و ستم آینه را می بینید؟   شاید این آینه معیوب و کج است، خط خطی گشته و پر گرد و غبار! یا که شاید سر و

ته آینه را مینگرید.  ورنه در ساحتتان این همه زشتی و نا زیبایی؟

کمی از عشق بگوییم با هم :

عرفا می گویند، که چون تو عاشق من بودی از روز ازل ، خلق نمودی بنده !    عجبا ! عشق ما یک طرفه است؟ به چه

کس گویم من؟ می شود دست ز من برداری؟ بی خیالم بشوی؟ زورکی نیست که عاشق شدن ما برهم! من اگر عشق

نخواهم چه کنم؟بنده را آوردی که شوم عاشق تو؟      عذر من را بپذیر! این امانت بده مخلوق دگر! میروم تا کپه ام

بگذارم. صبح باید بروم بر سر کار، پی یک لقمه نان!     به گمانم فردا جلوه عشق تو را میبینم، در نگاه غضب آلود

رئیسم که چرا دیر شده؟!

خوش به حالت که غمی نیست تورا، نه رئیسی داری، نه خدایی عاشق، نه کسی بالا دست !

 

نیمه ی شب یک صدا از درون من :

من خدایت هستم، هرچه را می خواهی عاشقانه به تو تقدیم کنم. تو خودت خواسته ای تا باشی ! به همان خنده ی

 شیرین تو سوگند که تو، هر چه را می بینی ، ذهن خلاق خودت خلق نمود. هرچه را خواسته ای آمده است. من فقط

ناظر بازی توام. منتظر تا که چه را یا که که را خلق کنی.        تو فقط یک لحظه و یک لحظه ، ز ته دل ، خواهشی نا

محسوس ، نه به فریاد بلند ، بلکه از عمق وجود ، ز برای  عدم خود بنما ، تو همان لحظه دگر نابودی ، به همان سادگی

آمدنت. خواهش بودن تو، علت خلق همه عالم شد. تو به اعماق وجودت بنگر، ز چه رو آمده ای روی زمین؟ پی حس

کردن و این تجربه ها، حس این لحظه ی تو ، علت بودن توست !     تو فقط لب تر کن مثل آن روز نخست، هر چه را می

خواهی ، چه وجود و چه عدم، بهر تو خواهد بود.در همان لحظه ی آن خواستنت. و تو را یاد نباشد که چه با من گفتی؟

دلبرم حرف قشنگت این بود: شهر زائیده شدن من آین باشد، تا توانم که فلان کار کنم، و در این خانه ره عشق نهان

 گشته و من می یابم . پدرم آن آقا، خلق و خویش ، روشش، میراثش، همه اش راه مرا می سازد. همه را با وسواس

 تو خودت آوردی. تو از آن روز که خودت خواسته پیدا گشتی ، من شدم عاشق تو. دست من نیست تو را می خواهم،

 به همین  شکل و شمایل که خودت ساخته ای، شر و بی حوصله و بازیگوش، مثل یک بچه ی پر جوش و خروش، ناسزا

گفتن تو باز مرا می خواند، که شوم عاشق تر؛

« هر چه معشوق زند به عاشق حرف درشت، رشته ی عشق شود محکم تر!»

دیر بازی است به من سر نزدی! نگرانت بودم، تا که آمد امشب و باز مرا به آواز قشنگت خواندی! و به آواز بلند، رمز

شب را گفتی:« من چرا آمده ام روی زمین؟»             باز هم یادم باش! مبر از یاد مرا ! همه شب منتظر گرمی

آغوش توام.                                         « عشق بی حد و حساب من و تو بهر تو باد...... ! »

خواب من خواب نبود! پاسخی بود به بی مهری من، پاسخ یک عاشق....   به خداوند قسم ، من از آن شب، دل خود

باخته ام      بهر رسیدن « به عزیزم     به خدا

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 4:17 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

 

جهنم جایی است که آدم می فهمد با گقتار و رفتارش با دیگران چه کرده است.

مهربان بودن بسیار مهم تر از درست بودن است. 

زندگی دشوار است و من از او سخت ترم.  

کوتاه ترین زمانی که من مجبور به کار هستم بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم. 

نمیتوانم وارد به شوم بلکه باید بهشت را به درون خویش بیاورم.  

نادانی در ندانستن نیست، بلکه در مطلق کردن دانسته هاست.

مطالعه کتاب یعنی تبدیل ساعت های ملامت بار به ساعت های لذت بخش.   

هر روز وقتی خورشید متولد می شود ماهم متولد می شویم.

مرگ پایان کبوتر نیست.

هرچه جایگاه بلندتر و رفیع تری داشته باشم فریادم رساتر است.

به یاد«نلسون ماندلا»:خطاهای دیگران را نمیتوانم فراموش کنم اما می توانم ببخشم.  

ودر نهایت:خدای غالب قهار بهتر از سر پرست های گوناگون است. 

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 4:16 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

آیا تا به حال به عنوان یک ایرانی به هویت خود ادیشیده اید؟ چه  خصوصیات برای ایرانی ها در نظر میگیرید؟ شاید اینکه ملت آرش کمانگیر و مردم رستم و سهراب هستیم. ملتی که حافظ و سعدی و غیره و غیره از میانمان برآمده است.

تصویر نویسندگان اروپایی از ایرانی ها) « ایرانیان مهربان ترین خلایق جهان هستند.»  این گفته «زان شاردن» سیاح معروف  فرانسوی است. وی با تاکید بر این مطلب می نویسد :« ایرانیان به طور قطع مهربان ترین خلایق جهان هستند. رسم سخن گفتنشان بسی مهرآمیزتر از دیگر مردم جهان است.هنگام پذیرایی با حالتی جذاب به میهمان می گویند:صفا آوردین. واگر بخواهند خبر بدی مثل مرگ یک عزیز را به شما بدهند با مقدمه چینی فراوان و صحبت محبت آمیز آرام خبر را به طرف دیگر میدهند؛ ودر هیچ کجای جهان چنین نیست .»

« ایزابلا بیشرب» نویسنده ی انگلیسی در سفر خود به ایران: یکی از اخلاق های خوب ایرانیان عیادت از بیمار است؛ زمانی که فردی از اقوام دچار بیماری میشود و در خانه یا بیمارستان مشغول استراحت است از سایر اعضای خانواده گرفته تا کسبه ی محل حال او را جویا میشوند وبه عیادت او میروند.

«گرترو دبل» بانوی نویسنده در اواخر قرن 19: بارها در شهرهای مختلف ایران دیدم که ایرانیان چگونه به افراد مستمند کمک میکنند وکمک به افراد فقیر را جزو وظایف خود میدانند و قسمتی از درآمد خود را به عنوان زکات و خمس به فقیران میپردازندکه من چنین ایثار و فداکاری را در هیچ کجای جهان ندیدم.

بچه ها اینا از خصلت های خوب ما هستند که دارن فراموش میشن. خیلی وقتا که تو خیابون میرم میبینم ما حاضریم به سائل پول بدیم اما حاضر نیستیم  از شخصی که گل، کبریت، چاقو یا... میفروشه جنس بخریم. حتی اگه نیاز داشته باشیم . این بده و چهره ی شهرمون و تعداد گدا های تقلبی رو زیاد میکنه. گداهایی که نمیشه به گفته ی امام رضا ،برادر صداشون کرد

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 4:15 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

براي يك لباس خوب وزيبا

گرفتم پول من از مامان وبابا

بعداز اندكي گشتم روانه

ولي قبلش زدم برزلف شانه

به بازار پ از كالا رسيدم

بديدم آنچه تاحالانديدم

يكي از اون ور دادزد كه آقا

نرواون ور بيا اين ور تو حالا

بيامن يك لباس شيك دارم

كمرباز و كمرباريك دارم

خودم رفتم از اون ور بارآوردم

بلوز جينو با شلوار آوردم

نيگا آرمش واسه شيطون پرسته

كنارش صورت ميمون مسته

نخش رو ازكنار نيل آوردن

وچون قايق نبود بافيل آوردن!

فقط سه تاازاينها اومد اين ور

يكي من دارم و دوتاي ديگر

يكم كوتاهه اما تيپ روزه

با اين ديگه نشي عمرا رفوزه!

سرزانوش نيگا كن وصله داره

همين ديشب ديدم تو ماهواره

اگه هفتاد هزار تا بشمري زود

من وتو باهم اين جا مي كنيم سودش

منم كه جو زده بودم شديدا شمردم مبلغ و دادم سريعا !

قضاوت باشما!!!!

[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 4:14 ] [ بچه های انسان ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه